خنده حلال ؛ پیوند لب با لوچه سایبری
گل باش تا هم قوطی عطار شوی
نوشته شده در تاريخ شنبه 25 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

پدر گرامی!
مباحثات به اصطلاح سیاسی شما با عباس آقا میوه فروش، ممکن بود به قیمت جاگذاشتن اینجانب بر روی یک گونی خیار گندیده تمام شود!به نظر بنده شما به عنوان یک طرفدار دوآتشه برنامه های مبتذلی چون «باغ خاله شادونه» و «اخبار بیست و سی»، اصولا نباید ادعای شعور سیاسی داشته باشید!
بعد از این حادثه به این نتیجه رسیدم که سیب زمینی بودن مامان گلم در زمینه سیاست، بزرگترین شانس زندگی غیر سیاسی من بوده است!
مادر عزیز!
سپردن شخص شخیص اینجانب، به دختر همسایه طبقه پایین، نقض آشکار کنوانسیون منع آزار کودکان بوده و قابل پیگیری در مجامع ذی صلاح می باشد!
نظر به این که؛ این وحشی بیابانی در غیاب شما و در اوج غلیان علاقه و محبت، اقدام به امر شنیع گاز گرفتن لپهای بی پناه بنده می نماید! تصور اینکه این لپهای صاب مرده، مثل لپهای سگ نفهم کارتون تام و جری آویزان شود، اصلا جالب نیست! اصلا!
پدر گرامی!
این حجم از زی زی بودن شما لکه ننگی بر بیست هزار سال تاریخ پر افتخار زندگی ذکور است! مقایسه ابهت و جنم پدر بزرگ با زن ذلیلی شما، گاهی این توهم کذا را در ذهن آدم ایجاد می کند که؛ لابد نسل ما باید کهنه بچه هم بشوید!
مادر عزیز!
بنابر اصل پایستگی شصت پا، هیچ انگشت شصت پایی با خورده شدن تمام نمی شود! پس لطفا کاسه داغتر از آش نشوید و اینقدر با جیغ و داد و اخ و تخ، اذهان عمومی و خصوصی را مشوش نکنید! خوردن انگشت پا یک مساله داخلی بوده ولزومی به رسانه ای شدن قضیه نیست!
پدر گرامی!
کله صبح زمان مناسبی برای طرح بهانه «از صبح تا شب به خاطر یک لقمه نون سگ دو زدم!» نیست! بپر از سر کوچه یک قوطی شیر خشک بگیر! شیر خانومتان علیرغم عدم اعمال سهمیه بندی روی شیر، کفاف امورات ما را نمی کند!
مادر عزیز!
هنگامی که فوران آلام و مصائب عمیق فلسفی و غیر فلسفی روح لطیف بنده، در قالب گریه بروز می کند، لفظ «وق نزن بچه!» تعبیر چندان زیبایی برای این دست احساست اهورایی نیست البته! لااقل از گریه های شما در هنگام مشاهده فیلمهای بی مزه هندی معقولتر به نظر می رسد!
پدر گرامی!
در تمام مدتی که شما در کمال محبت، بنده را «سرپایی» می گیرید، من شدیدا به این نکته فکر می کنم که : «باید شاشید وسط این زندگی که آدم توی توالت هم نمی تونه تنها باشه!»
کشدونی من : www.asroneh.com

نوشته شده در تاريخ شنبه 25 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

(1)
دیوانه اولی: کی اومدی؟ دیوانه دومی: پس فردا. دیوانه اولی: پس فردا که هنوز نیومده. دیوانه دومی: می دونم چون کار داشتم، زودتر اومدم.
(2)
پسرى براى هدیه تولدش از پدرش تقاضاى یک هفت تیر واقعى داشت. پدر: چى؟ عقل از سرت پریده؟ پسر: من یک هفت تیر درست و حسابى واقعى مى‏ خوام که بتوانم با آن خوب شلیک کنم. پدر: دیگه بسه، حرف حرفه منه یا حرف تو؟ پسر: البته تو پدر، اما اگر یک هفت تیر واقعى داشتم، حرف حرف من بود !
(3)
برنده جایزه نوبل ادبیات در زمان تقدیم جایزه خود به همسرش گفت: “این جایزه را به همسر عزیزم تقدیم می کنم که با نبودش باعث شد من بتوانم این کتاب را تمام کنم!”
(4)
یک اختراع برای جبران اشتباهات بشررا نام ببرید : محضر طلاق!
(5)
کارمندی به اتاق رئیسش رفت و گفت: آقای رئیس! من برای ازدواج دو روز مرخصی می خوام. رئیس گفت: شما که یک هفته تعطیلی داشتین چرا ازدواج نکردین؟  گفت: آخه نمی خواستم تعطیلاتم رو خراب کنم!
(6)
مشتری: آقا خواهش می کنم برای من یک خوراک جوجه بیاورید. پیشخدمت می گه ؛ ارزن می خوایی یا گندم ؟
(7)
گدایى با حالت گریان و نزار به خانمى گفت: شما باید موقعیت مرا درک کنید. خیلى بدبختم، پدر معتاد، مادر مریض، بچه‏ هاى گرسنه. خانم دلش به رحم آمد و پول خوبى به او داد و سپس گفت: شما کى هستید؟ من پدر خانواده ‏ام.
(8)
کشیشى پس از موعظه از حضار  پرسید: باید چه کار کنیم تا گناهان ما  را پدر مقدس ببخشد ؟
کودکی از ته کلیسا : باید گناه بکنیم پدر!

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 25 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ شنبه 25 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

من تو را نمی دیدم و به راه خود می رفتم
تو مرا دیدی و برایم دست تکان دادی
من ایستادم.
تو سلانه سلانه پیش آمدی و سلام مرا پاسخ گفتی.
ای کسی که دیدار تو، پنج هزار تومن جریمه برای من خرج برداشت
پس اقلا گواهینامه ام را پس بده! . "منوچهر احترامی"
زی ذی نامه
الهی! به مردان در خانه ات
به آن زن ذلیلان فرزانه ات
به آنان که با امر "روحی فداک"
نشینند و سبزی نمایند پاک
به آنان که از بیخ و بن زی ذیند
شب و روز با امر زن می زیند
به آنان که مرعوب مادر زنند
ز اخلاق نیکوش دم می زنند
به آن گرد گیران ایام عید
وانت بار خانم به وقت خرید
به آنان که در بچه داری تکند
یلان عوض کردن پوشکند
به آنان که با ذوق و شوق تمام
به مادر زن خود بگویند: مام
به آنان که دامن رفو می کنند
ز بعد رفویش اتو می کنند
به آنان که درگیر سوزن نخند
گرفتار پخت و پز مطبخند
به تن های مردان که از لنگه کفش
چو جیغ عیالانشان شد بنفش
که ما را بر این عهد کن استوار
از این زن ذلیلی مکن برکنار . "سعید سلیمانپور "

نوشته شده در تاريخ شنبه 25 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

همسر من نه ز من دانش و دین می خواهد
نه سلوک خوش و حرف نمکین می خواهد
نه خداجویی مردان خدا می طلبد
نه فسون کاری شیطان لعین می خواهد
نه چو سهراب دلیر و نه چو رستم پرزور
بنده را او نه چنان و نه چنین می خواهد
اسکناس صدی و پانصدی و پنجاهی
صبح تا شب ز من آن ماه جبین می خواهد
هی بدین اسم که روز از نو و روزی از نو
مبل نو، قالی نو، وضع نوین می خواهد
خانه عالی و ماشین گران می طلبد
باغ و استخر و ده و ملک و زمین می خواهد
ز پلاتین و طلا حلقه سفارش داده است
ز برلیان و ز الماس نگین می خواهد
مجلس آرایی و مهمانی و مردم داری
از من بی هنر گوشه نشین می خواهد
پول آوردن و تقدیم به خانم کردن
بنده را او فقط از بهر همین می خواهد
گر مرتب دهمش پول،برایم به دعا
عمر صدساله ز یزدان مبین می خواهد
گر که پولش ندهم، مرگ مرا می طلبد
وزخدا شوهر احمقتر از این می خواهد . "ابوالقاسم حالت"

نوشته شده در تاريخ شنبه 25 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

 

 

 

 

دل ما پول کلان خواهد و پیداست که نیست
در جهان نیز همان باب دل ماست که نیست
محنت و رنج نمی خواهم و پیداست که هست
ثروت و گنج دلم خواهد و پیداست که نیست
گوشه خانه شبی فاطمه در دل می گفت:
هوسم شوهر دارا و تواناست که نیست
در همان دم سر پل شوهر او با خود گفت:
خواهش من ز خدا یک زن زیباست که نیست
فکر پوچ و دل سنگ و سر گچ بسیار است
مغز آگاه و دل و دیده بیناست که نیست . "ابوالقاسم حالت "

نوشته شده در تاريخ شنبه 25 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

 


هر بلایی کز آسمان آید
گرچه بر دیگری قضا باشد
بر زمین نارسیده می پرسد
خانه انوری کجا باشد!؟ "انوری"

نوشته شده در تاريخ شنبه 25 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

 

حزب خران اصطلاحی است برای حزب فرضی که نشریه توفیق آن را مطرح کرد. نشریه توفیق از طریق بیانیه‌های این حزب بطور غیر مستقیم انتقادات خود را مطرح می‌کرد. عمران صلاحی طنز نویس ایرانی درباه حزب خران می‌گوید:در روزنامه توفیق یک حزب خران بود که یک ارگان خران داشت من خردبیر آن بودم. سید فرید قاسمی کتابی با «عنوان روزنامه‌حزب خران» حاوی مقالات توفیق درباره این حزب منتشر کرد. جمعیت حزب خران از حدود سال ۱۳۴۲ شمسی بوجود آمده است، ولی تشکیلات رسمی آن از ۱۶ شهریور سال ۱۳۴۶ بوجود آمد.
دنياطويله ايست كه در آن بيشمار خر
من خر تو خر زمانه خر و روزگار خر
زينهار اگر كسي به تو گو يد خري
مرنج زيرا خري به خري گفته است خر
اصل داستان اینجا است که تشکلی به نام باشگاه خران در سال 1321 در کرمانشاه تاسیس می‌شود و پنج سال بعد، نشریه توفیق با عنایتی ویژه و دستمایه‌قراردادن آن به عنوان یک سوژه کاری، باشگاه محلی خران را به حزب ملی خران ارتقا می‌دهد! اوایل دهه سی با توقیف روزنامه توفیق، این حزب هم به اغما می‌رود تا اینکه دقیقا 10 سال بعد از ملی‌شدن! دوباره تجدید حیات می‌شود و روزنامه حزب خران به شکلی نسبتا مستقل در تاریخ 14شهریور 1346 منتشر می‌شود که البته تا اول تیرماه 1350 هم بیشتر عمر نمی‌کند.
بیچاره آن‌کسی که گرفتار عقل شد
خوشبخت آن‌که کره‌خر آمد، الاغ رفت
این بیت شعر، همسایه همیشگی لوگوی روزنامه حزب خران بود که به‌عنوان "ناشر افکار حزب خران، با مدیری کله‌خر و خردبیری کره‌خر" و البته به‌صورت لایی نشریه‌ توفیق منتشر می‌شده است. ضمنا بد نیست بدانید شرط عضویت(!) در باشگاه خران «ارایه سند خریت از طرف مراجعین محترم»بود و «مردهای زن‌دار» و «کسانی که انتخابات دوره‌ای پانزدهم مجلس را حقیقی و طبیعی» می‌دانستند برای عضویت «حق تقدم» داشتند!
در دیباچه کتاب نکته قابل تاملی به چشم می‌خورد: «این حزب درستی و راستی و پاکی را خریت می‌دانست و آدم، کسی بود که فاقد این خصلت‌ها باشد، به همین دلیل هر کسی که می‌خواست عضو حزب خران شود، باید سند خریت ارائه می‌داد، یعنی این که در زندگی چه کارهای نیکی انجام داده است:
ما خران از فرط دانش خر شدیم
وارد یک عالم دیگر شدیم
هر که راحت خواست باید خر شود
تا به وادی سعادت در شود
در بخشی از کتاب قاسمی که مروری بر تاریخ روزنامه حزب خران و دوره‌های مختلف انتشار آن هم هست، در خصوص فراخوان عمومی این حزب آمده است: دلیل خریت خود را برای ما بنویسید و هم‌وزن خود جو بگیرید! همچنین شوخی با اشعار بزرگان نیز همواره از دستمایه‌های اصلی نویسندگان این روزنامه بوده است:
ای کره خر بکوش که صاحب هنر شوی
وارد میان معرکه با عر و عر شوی
از آدمی‌ مدار توقع به جز ریا
کاری بکن که از ره تحقیق خر شوی
خرمقاله، تفسیر خرکی، اخبار حزبی، برای خر فهم‌کردن شما، خرغلت ادیبانه، اول خر شهر شما، ادبیات و مشاعره خرکی" از جمله بخش‌های این روزنامه بوده که گزیده‌ای از آثار منتشر شده در هر ستون در این کتاب جمع‌آوری شده است. خواندن 72 صفحه از کتابی که یک سوم آن راجع به روزنامه و حزب خران است و باقی هم "شاهکارهای ادبی"! این حزب و روزنامه‌نگارانش، بدون شک لحظات مفرح و متفکرانه‌ای را برای شما رقم خواهد زد.
خواندن این کتاب در فضای فعلی بویژه با وجود روزنامه‌های پرتیراژ و پرمغز و حرفه‌ای کشور که هر روز با به بکارگیری ناب‌ترین و منحصر به‌فردترین ادبیات ژورنالیستی بر تعداد مخاطبان خود می‌افزایند خیلی خیلی توصیه می‌شود، حداقل سود تورق این کتاب کوچک اما دوست‌داشتنی جلوس لبخند حتی برای دقایقی کوتاه روی اعصاب شماست!
به سر طویله ی حزب خران نوشته به زر.....که نیست حزبی ازاین حزب, در جهان بهتر
اساسنامه وسرود حزب خران
اساسنامه حزب خران در چند ماده تنظيم شده كه مواد اصلي آن عبارت است از:
1- اتحاد و همبستگي كليه خران ايران و جهان.
2- ايجاد روح خرپروري در دنيا.
3- رفع ظلم از عموم خرهاي باركش و سيخونك‌خورده و پاره كردن همه‌ي پوزه‌بندها و افسارها.
4- ابراز علاقه‌ي جدي به امور خركي.
5- ايجاد دنيايي كه در آن خرها به راحتي زندگي كنند و هيچ كس خر ديگري نباشد.
6- پشتيباني از دهقانان جوكار، يونجه‌كار و شبدركار.
7- پشتيباني از تأسيس بانك علوفه.
8- جمع‌آوري و مخالفت با هر گونه افسار و سيخونك و پالان و انهدام اصول خركچي‌بازي‌هاي مستبدانه.
9- ايجاد محيطي كه هر خري بتوانند در آن آزادانه به عر و عر و جفتك‌پراني بپردازد.
سرود حزب خران
اين است سرود حزبي ما! سرودي كه وقتي با عرعرهاي خركي اعضاء همراه اركستر «دانكيزباند» خوانده شود، شنونده را (هر كس باشد) به شور و هيجان وا مي‌دارد:
اي خر گرامي، اي خر عزيز
پاشو و به پا كن، شور و عر و تيز
اي خران برنا، اي خران پير
الحذر ز شر، آدم شرير
نره‌خرها، ماچه‌خرها
جملگي رو كنيد سوي حزب خر
عر و عر، عر و عر، عر و عر و عر
در مرام خرها، پاكي و صفاست
خر كجا به فكر حيله و رياست
خر نمي‌گذارد زير پا شرف
گر كه جو نباشد مي‌خورد علف
خر بزرگ است، خر سترگ است
خر بود بهتر از آدم و بشر
عر و عر، عر و عر، عر و عر و عر
اي خران بگيريد، دست قوم و خويش
سوي سرطويله جملگي به پيش
سربلند و پيروز گشته حزب ما
گشته يونجه‌باران سرطويله‌ها
اي خره جان! دم بجنبان
خيز و جفتك‌زنان در هوا بپر
عر و عر، عر و عر، عر و عر و عر
برگه تقاضاي عضويت

در اين فرم با قيد آرم حزب خران از سوي «سرطويله مركزي» و «اصطبل تشكيلات» موارد زير درج شده بود؛
امضا كننده زير............... فرزند............. داراي نام خانوادگي..................... شناسنامه شماره.......... صادره از.......... متولد سال.......... در......... كه همه گونه آثار خريت را در خود احساس مي‌نمايم و عضو هيچ حزب ديگري نيستم و هيچ‌گونه سابقه و شهرت بدي ندارم، با مطالعه كامل مرامنامه و اساسنامه حزب، علاقمندم كه به عضويت حزب خران درآيم و تعهد مي‌كنم كه براي تحقق مرام و اجراي مقاصد خران، نهايت خريت را ابراز و در كمال صداقت و صميميت، دستورها و تعليمات حزبي را تبعيت و اجرا نمايم.
نشاني طويله(منزل): شهر....... خيابان............. كوچه........... شماره....... شغل.............. محل كار: شهر......... خيابان.......... شماره.......
يك برگ رونوشت شناسنامه، دو قطعه عكس 3 در 4 خودم و يك برگ «سند خريت» و يك كيله جو (يا 10 ريال تمبر باطل نشده) به ضيمه اين برگه تقاضاي عضويت تقديم مي‌دارم.
*هر گاه عدم صحت يك يا چند مورد از اظهارت فوق معلوم شود، صاحب اين ورقه از حزب خران اخراج خواهد شد.
--------------------------------------------
اين قسمت را معرف متقاضي پر كند (داشتن معرف اجباري نيست).
اينجانب................ داراي كارت عضويت شماره........ حزب خران با خريت كاملي كه در تقاضاكننده سراغ دارم، ايشان را براي عضويت در حزب معرفي مي‌كنم/امضا و اثر سُم معرف
--------------------------------------------
◘ دست خر كوتاه! (از اين قسمت به بعد چيزي ننويسيد)
مدارك لازمه زير رسيد (مسؤول دبيرخانه حزب روي مربع‌هاي رسيده ضربدر بزند)
□ يك برگ رونوشت شناسنامه متقاضي (ضميمه است)
□ دو قطعه عكس 3 در 4 متقاضي (ضميمه است)
□ يك برگ سند خريت متقاضي (ضميمه است)
□ يك كيله جو (ضميمه است)
10□ ريال وجه نقد يا تمبر باطل نشده (رونوشت رسيد رسمي آن ضميمه است)
◦ ◦ ◦ اثر سُم دبيرخانه حزب خران- تاريخ
□ چيزهايي كه طبق صورت بالا كسر بود به متقاضي نوشته شد بفرستد.
□ كليه مدارك متقاضي تكميل است و تماماً به پيوست كميسيون تحقيق ارسال مي‌شود.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
نظريه كميسيون تحقيق (با ضربدر روي مربع مشخص شده است):
□ اسناد ارائه شده فوق دقيقاً مورد مطالعه قرار گرفت و براي اثبات خريت، ككافي به نظر رسيد. با عضويت ايشان تا هنگامي كه خلاف آن ثابت نشده است موافقت خواهد شد.
□ سند خريت ارائه شده كافي به نظر نمي‌رسد. متقاضي بايد سند محكم‌تري ارائه دهد.
به علت يا علل زير تقاضاي عضويت ايشان رد مي‌شود:
□ طبق گزارش رسيده، عضو يكي از احزاب است.
□ طبق گزارش رسيده، پالانش كج است.
□ طبق گزارش رسيده، در محل حسن شهرت ندارد.
□ از خريت متقاضي فوق رفع نقص گرديد. با عضويت ايشان موافقت مي‌شود و با كليه ضمائم آن به كميته خربگيري حزب اراسال مي‌گردد.
◦ ◦ ◦ اثر سُم رييس كميسيون تحقيق حزب خران- تاريخ
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
◘ نظريه كميته خربگيري
با توجه به نظريه كميته تحقيق و بررسي مجدد اسناد خريت ارائه شده، تقاضاكننده فوق با درجه □ خر □ اخر □ اخر بالتشديد به عضويت حزب پرافتخار خران «مفت خر» مي‌گردد. براي صدور كارت به كميسيون پذيرش سرطويله مركزي اراسال مي‌شود.
◦ ◦ ◦ اثر سُم رييس كميته خربگيري حزب خران- تاريخ
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
◘ گزارش كميسيون پذيرش
به نام خداوند خرآفرين
با توجه به تقاضاي متقاضي، با توجه به معرفي معرف، با توجه به موافقت كميسيون تحقيق و با توجه به موافقت كميته خربگيري، به ميمنت و مباركي كارت شماره...... حزب خران براي مشاراليه صادر شده و از اين تاريخ به ايشان اجازه داده مي‌شود كه عنوان پرافتخار «خر» را رسماً به روي خود بگذارد و از كليه مزاياي خريت بهره بگيرد.
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
◘ كارنامه اين خر
كارهاي خوب
□ در تحقق مرامنامه حزب، خر ساعي و كوشايي است.
□ در اجراي دستورها و تبليغات حزبي، در نهايت صداقت و صميميت از دل و جان مي‌كوشد.
- كمك‌هايي كه به حزب كرده است:
□كيله جوي خام با پوست
□كيله جوي خام پوست‌كنده
□كيله جوي بو داده
□ريال «جو بها»
□ كيله يونجه
□كيله شبدر
□ريال كمك مالي براي.....
□ كمك فكري در مورد........
□ كمك تبليغاتي در مورد......
□بار فداكاري خرانه كرده است.
□ساعت وقت خود را در اختيار حزب گذارده است.
□ با تبليغات آگاهانه خود........رأس خر سرگردان را به عضويت حزب درآورده است.!
□ فعاليت ثمربخش او منجر به جلب تعداد ...... طويله خر غيرحزبي به حزب شده است.
□در روز مخصوص حزب خران، خران........ شهر را وادار به عر و عر ثمربخش به نفع حزب نموده است.
□ زندگي خود را در راه حزب و اجراي مرامنامه آن وقف كرده است.
□ در راه اجراي آرمان خريت شهيد شده است.!
◦ ◦ ◦ اثر سُم رييس طويله شهرستان..... حزب خران
◦ ◦ ◦ اثر سُم رييس سرطويله مركزي حزب خران
كارهاي بد
□ خر بي‌بخاري است.
□ بار با كارت خود شوخي كرده است.
□ بار از عنوان خريت خود سوءاستفاده كرده است.
□ بار مرامنامه حزب را رعايت نكرده است.
□ بار از دستورها و تبليغات حزبي سرپيچي كرده است.
□ بار افسار پاره كرده است.
□بار با خركچي‌ها و دشمنان عالم خران به ضرر حزب زد و بند كرده است.
□ با آدم‌ها رفت و آمد دارد.
□ بار جفتك نابجا انداخته است.
□بار عر و تيز مخالف شؤون خران كرده است.
□ به علت غير قابل اصلاح بودن اخراج گشت و به عالم انسان‌ها عودت داده شد.
◦ ◦ ◦ اثر سُم رييس طويله شهرستان..... حزب خران
◦ ◦ ◦ اثر سُم رييس سرطويله مركزي حزب خران
--------------------------------------------
حزب خران داراي كارت شناسايي هم و اين كارت خيلي هم معتبر بود! روي كارت با قيد «كارت عضويت حزب خران» شعر سعدي را نوشته بودند: " گاوان و خران باربردار - به ز آدميان مردم‌آزار" و با آرم حزب خران كه زير آن نوشته: Donkys Party و زير عكس صاحب كارت نوشته:
اين ماچه‌خر/نره‌خر، عضو رسمي حزب خران و با علامت مشخصه: خر شماره...... مي‌تواند در تمام طويله‌هاي حزبي به جفتك پراني بپردازد و كارت او تا هنگامي كه صاحب آن در خريت خود باقي است، اعتبار دارد. اثر سُم رييس كميته خربگيري.
در پشت كارت نوشته
دارنده اين كارت:
1- حق هيچ گونه استفاده سياسي از آن را ندارد.
2- به غير از عالم خريت، حق دخالت در عالم موجودات ديگر را ندارد.
3- مسؤوليت هر گونه سؤاستفاده و شوخي خركي با آن به عهده خودش خواهد بود».
کشدونی : http://korrekharan.blogfa.com &/mail.iranian.comو سایر خرنامه ها

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

چنین حکایت کنند که در روزگاران قدیم نره خری با ماچه خری نرد عشق می باخت و داستان دلدادگی آنها نقل محافل بود. نره خر در اندیشه بود که زوجه ای مرغوب اختیار کند.
سرانجام مادر خویش را مجبور کرد که به خواستگاری ماچه خر همسایه برود. مادر که پاردُمش از گردش روزگار ساییده شده بود به او گفت: الاغ جان، باری ازدواج باید مغز خر و دل شیر داشت، می دانم که اولی را داری ولی از داشتن دومی معذور.
نره خر که از عطر یونجه زار و بوی دلدار سر مست بود، پاسخ داد: مادر جان به خود بیم راه مده، هرچه خواهی از مرحوم پدر به ارث برده ام، دیگر نگران چه هستی؟ اکنون آنچه می توانی در حق این خرترین انجام بده که یار پشم انتظار است و رقیب بسیار ...
سرانجام مادر با اکراه به خواستگاری رفت و پس از چندی به میمنت و مبارکی خطبه عقد جاری شد و زندگی سرشار از خریت آغاز گردید و اینک ادامه ماجرا ...


چون که شد صیغه عاقد جاری
هردو گشتند خر یک گاری
بعد آن وصلت خوب و خرکی
هر دو خوشحال و لیکن الکی
هر دو خر کیف ازین وصلت پاک
روز و شب غلت زنان در دل خاک
نره خر بود پی ماچۀ خویش
آخورش چال، علف اندر پیش
ماچه خر با ادب و طنّازی
داشت می داد خرک را بازی
بُرد سم های جلو را به فراز
پوزه چرخاند به صد عشوه و ناز
گفت به به چه خر رعنایی
مُردم از بی کسی و تنهایی
یک طویله خری ای شوهر من!
تو کجا بوده ای ای دلبر من
بین خرها نبود عین تو خر
آمدی نزد خودم بی سر خر
نه بود مادر تو در بر من
نه بود خواهر تو سر خر من
چون جدا گشتی از آن جمع خران
کور شد چشم همه ماچه خران
بعد از این در چمن و سبزه و باغ
نیست غیر از من و تو هیچ الاغ
یونجه زاریست در این دشت بغل
ببر آنجا تو مرا ماه عسل
زود می پوش کنون پالون نو
پُر کن توبره از یونجه و جو
باز شد نیش خر از خوشحالی
گفت به به چه قشنگ و عالی
عرعری کرد به آواز بلند
هر دو از فرط خریّت خرسند
ماچه خر بود پر از باد غرور
که عجب نره خری کرده به تور
بعد ماه عسل و گشت و گذار
نره خر گشت روان در پی کار
شغل او کارگر خرّاطی
گاه می رفت پی الواطی
نره خر چون خرش از پل رد شد
با زن خود شدیداً بد شد
عرعر و جفتک او گشت فزون
دل آن ماچه نگو، کاسۀ خون
ماچه خر گشت، بسی دل نگران
چه کند با ستم نرّه خران
مادرش گفت کنون در خطری
زود آور به سرش کره خری
میخ خود گر تو نکوبی عقبی
مگر از بیخ تو جانا عربی؟
ماچه خر حرف ننه باور کرد
دلبری کرد به صد مکر و فسون
ماچه خر لیلی و شوهر مجنون
بعد چندی شکمش باد نمود
از بد حادثه فریاد نمود
گشت آبستن و زایید خری
نره خر دید که افتاده به دام
جفتک خویش بیافزود مدام
ماچه خر داد ز کف صبر و شکیب
در طویله تک و تنها و غریب
یک طرف کره خری در آغوش
بار یک نره خری هم بر دوش
گفت بیچاره، چو این کاره نبود
جز طلاق از خر نر چاره نبود
کرد افسار و طنابش پاره
شد جدا ماچه خر بیچاره
تازه فهمید که آزادی چیست
در جهان خرمی و شادی چیست
دیگر او خر نشود بیهوده
تازه او گشته کمی آسوده
هر که یک بار شود خر، کافیست
بیش از آن احمقی و علافیست
مغز خر خورده هر آنکس که دوبار
با خری باز نهد قول و قرار
گفتم این قصه که خرهای جوان
پند گیرند ز ما کهنه خران

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

بی تو آنلاین شبی باز از آن Room گذشتم.
همه تن چشم شدم. دنبال ID تو گشتم.
شوق دیدار تو لبریز شد از Case وجودم.
شدم آن User دیوانه که بودم.
وسط صفحه دسکتاپ، ROOM یاد تو درخشید
DING صد پنجره پیچید
شکلکی زرد، بخندید
یادم آمد که شبی با هم از آن Room گذشتیم.
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم.
تو همه راز های Hack ریخته در Booter های سیاهت.
من همه محو تماشای PM هایت.
Talk صاف و Room آرام، بخت خندان و زمان رام.
منو تو (و بقیه) همه دلداده به آواز روی Voice.
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن.
لحظه ای چند بر این Room نظر کن.
Chat آیینه عشق گذران است.
تو که امروز نگاهت به ای میلی نگران است.
باش فردا که دلت با ID دگران است.
تا فراموش کنی چندی از این Room سفر کن.
با تو گفتم حذر از Room ندانم...
ترک chat کردن، هرگز نتوانم، نتوانم
روز اول که emailام به تمنای تو پر زد
مثل spam، توی Inbox تو نشستم
تو Delete کردی ولی من نرمیدم، نگسستم
باز گفتم که تو یک Hacker و من User مستم
تا به دام تو در افتم Room ها رو گشتم و گشتم
تو مرا Hack بنمودی، نرمیدم، نگسستم
Roomی از پایه فرو ریخت
Hackerی، Ignore تلخی زد و بگریخت
Hard بر مهر تو خندید
CPU از عشق تو هنگید
رفت در ظلمت شب، آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از User آزرده، خبر هم
نکنی دیگر از آن Room گذر هم
بی تو اما، به چه حالی من از آن Room گذشتم!

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود.
ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد.
البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.
قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
این بود انشای من.

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

1)
در باغ عاشقی!

سرو چموش من چرا میل چمن نمی کند (=چمن میل نمی کند؟)
(2)
حالات مختلفه!
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت... "سایه"
دیگر حالات عاشق:
عشقم نمی کشد(!) که در آعوش گیرمت!
...زورم نمی رسد(!) که در آغوش گیرمت!
طولی نمی کشد(!) که در آغوش گیرمت!
عقلم نمی رسد(!) که در آغوش گیرمت!
طوری نمی شود(!) که در آغوش گیرمت!
بابات نمی دهد(!) که در آعوش گیرمت!!
بقیه حالات را بی زحمت خودتان تکمیل کنید!
(3)
طالح یمن!
آن ظالم مستبد که باشد مزدور
بر خلق یمن چیره شده با زر و زور
طالح صفت است و نام صالح دارد
برعکس نهند نام زنگی، کافور!
(4)
سوال فلسفی
من که فکر می کنم ،پس چرا نیستم؟؟!
(5)
سیری در واژه های ناخوانای نسخ خطی:
عشق پیدا شد و .... به همه عالم زد
... پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند
دردا که ...پنهان خواهد شد آشکارا
من ندانستم از اول که تو بی....
ای مرگ بیا که زندگی ما را ...
(6)
مدارج ترقی!
به خاطر موفقیتش همه دوستان را - در حوزه هنری- به بستنی مهمان کرد.
یکی گفت:ان شاءالله مدارج ترقی را طی کنید و رئیس جمهور هم بشوید!
گفت:و حتی بالاتر، شاید رئیس دفترش!!
(7)
حسرت
...بهار توبه شکن می رود چه چاره کنم؟!

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ ۵۰۰۰ دلار داره.
کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره.. و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته. کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت وماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.
خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت ۵۰۰۰ دلار + ۱۵٫۸۶دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد. کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت :” از این که بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم” و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که ۵۰۰۰ دلار از ما وام گرفتید؟
ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین ۲۵۰٫۰۰۰ دلاری رو برای ۲ هفته با اطمینان خاطر و با فقط ۱۵٫۸۶ دلار پارک کنم؟!
www.bata.ir

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

 

صندوق صدقات و مرجمک
مرجمک  کارت عابر بانکش رو می اندازه توی صندوق صدقات می گه؛  اگه هفتاد بلا رو از من و همه  فک و فامیلم رفع کردی ! رمزش رو بهت میگم!
گل آقا و مرجمک
به مرجمک می گن دوست داشتی جای گل آقای خدا بیامرز بودی؟ می گه: نه. می گن: چرا؟ می گه: چون منم  از خنده زود  می مردم  !
گچ سوسک کش
مرجمک چند روز پشت سر هم می رفت گچ سوسک کش می خرید. مغازه دار ازش می پرسه چرا اینقدر گچ سوسک کش می خری؟ می گه: آخه هرچی اینا رو پرت می کنم به سوسک ها نمی خوره!
آرپیچی
مرجمک آرپیجی رو بر عکس گذاشته بوده روی شونش. شلیک می کنه، بر می گرده می بینه همه ی خودی ها مُردن! می گه ببین خودی ها رو که این جوری کرده ! وسط  دشمن چه کارا که  نمی کرده!
دربست
مرجمک سوار تاکسی میشه در رو نمی بنده. راننده می گه: در رو ببند. می گه: شما مگه  اون خانومه ای ؟ !
برفک
مرجمک  تلویزیونشو می ذاره زیر آفتاب تا برفک هاش آب شه.
 هزینه مراسم ختم
مرجمک مادر بزرگش می میره. بهش می گن مراسم نمی گیرید ؟می گه نه،هزینه عزا و مراسم را می خوام خرج عروسی یه مستحق کنیم ! می پرسن : مثلن کی ؟ می گه : خب  پدر بزرگم دیگه !
شیرین کام باشید
مرجمک  می ره دستشویی عمومی، طولش می ده وقتی بیرون میاد بیرون بهش می گن خسته نباشید،  می گه شیرین کام باشید!
نوحه  شاد
بچه محل مرجمک اینا ،  تو ماشینش آهنگ عربی شاد  گذاشته بود با صدای بلند. بهش گیر می دن می گه: مگه ماه عزا نوحه شاد گوش کردن حرامه ؟!
کجا بودید !
مرجمک  از مادرش پرسید: وقتى که من به دنیا آمدم تو کجا بودى؟در بیمارستان عزیزم.پدرم کجا بود؟البته در دفتر کارش.پدربزرگ و مادر بزرگ؟خانه خودشان، کجا مى‏خواستى باشند؟مرجمک  غرغر کنان گفت: همیشه همین طور بوده،  هنوزم هر وقت خونه مى‏ام، کسى نیست.
زنبور عسل
به مرجمک می گن به زنبورهایی که از کندو محافظت می کنن چی می گن؟می گه: بهش می گن  خسته نباشید!
حمله سازی با آش
به مرجمک می گن با آش جمله بساز. می گه:  بسیجیاش صلوات!
 

 

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

اوايل جنگ بود. و ما با چنگ و دندان وبا دست خالى، با دشمن تا بن دندان مسلح مى جنگيديم . بين ما ، يكى بود كه انگار دو دقيقه است از انبارذغال بيرون آ مده بود؛ اسمش عزيز بود. شب هامى شد مرد نامرئى! چون همرنگ شب مى شد. و فقط دندان سفیدش پيدا مى شد. زد و عزيزتركش به پايش خورد و مجروح شد وفرستادنش به عقب.
وقتى خرمشهر سقوط كرد، چقدر گريه كرديم و افسوس خورديم . اما بعد هم قسم شديم تا دوباره خرمشهر را به ايران باز گردانيم . يكهو ياد عزیز افتاديم . قصد كرديم به عيادتش برويم .با هزار مصيبت آدرسش را در بيمارستانى پيداكرديم و چند كمپوت گرفتيم و رفتيم به سراغش .پرستار گفت كه در ا تاق 110است . اما در اتاق 110سه مجروح بسترى بودند. دوتايشان غريبه بودندو سومى سر تا پايش پانسمان شده بود و فقطچشمانش پيدا بود. دوستم گفت : "اينجا كه نيست برویم شايد اتاق بغلى باشد!" يك هو مجروح باند پیچى شده شروع كرد به ول ول خوردن وسر وصدا كردن .
گفتم :" بچه ها اين چرا اين طورىمى كنه ؟ نكنه موجيه ؟ " يكى از بچه ها با دلسوزى گفت :" بنده ى خدا حتما زير تانك مانده كه اينقدر درب و داغون شده !" پرستار از راه رسيد وگفت :" عزيزرا ديديد؟" همگى گفتيم :" نه كجاست ؟"پرستار به مجروح باند پیچی شده اشاره كرد وگفت :" مگر دنبال ايشان نمى كرديد؟" همگى باهم گفتيم : "چى؟اين عزيزه !؟ " رفتيم سر تخت .
عزيز بدبخت به يك پايش وزنه آ ويزان بود و دودست و سر و كله و بدنش زير تنزيب هاى سفيدگم شده بود.با صداى گرفته وغصه دارگفت :" خاكتو سرتان .حالا دیگه منو نمى شناسید؟" يه هو همه زديم زير خنده . گفتم :" تو چرا اينطور شدى؟ يك تركش به پا خوردن كه اينقدر دستك دنبك نمى خواهد ."
عزيز سر تكان داد و گفت :" ترکش خوردن پيشكش .بعدش چنان بلایى سرم آمد كه تركش خوردن پيش آن نازكشيدن است !" بچه ها خنديدند. آن قدربه عزيز اصراركرديم تا ماجراى بعد ازمجروحيت اش را تعريف كند.
عزیز گفت ؛ وقتى تركش به پام خورد مرا بردن عقب و تو يك سنگر كمى پانسمانم كردند و رفتند بيرون آ مبولانس خبر كنند. تو همين گير و دار يه سرباز موجى را آ وردند انداختن تو سنگر. سرباز چند دقيقه اى با چشمان خون گرفته ، بر و بر، مرا نگاه كرد. راستش من هم حسابى ترسيده بودم و ماست هايم را كيسه كرده بودم . سرباز يه هو بلند شد و نعره اى زد:" عراقى پست مى كشمت !"
چشمتان روز بد نبينه ، حمله كرد بهم و تا جان داشتم كتكم زد. به خدا جورى كتكم زد كه تا عمر دارم فراموش نمى كنم . حالا من هر چه نعره مى زدم و كمك مى خواستم كسى نمى آ مد . سربازه آ نقدر زد تا خودش خسته شد وافتاد گوشه اى واز حال رفت . من فقط گريه مى كردم و از خدا مى خواستم كه به من رحم كند و او را هرچه زودتر شفا دهد.
بس كه خنديده بوديم داشتيم از حال می رفتیم دو مجروح دیگر هم روی تخت هايشان بس كه خنديده بودندداشتند بال بال مى زدندو كركر مي كردند.عزيزناله كنان گفت :"کوفت و زهرمار... هرهر... خنده داره؟؟ تازه بعدش را بگويم . يه ساعت بعد به جاى آمبولانس يه وانت آوردند ومن وسرباز موجى را انداختند عقبش و تارسيدن به اهواز يه گله گوسفند نذركردم دوباره قاطى نكند. تا رسيديم به بيمارستان اهواز دوباره حال سرباز خراب شد. مردم گوش تا گوش بیمارستان ايستاده بودندوشعار مى دادند و صلوات مى فرستادند. سربازموجى نعره زد و گفت : " مردماين يك مزدور عراقى است . دوستان مرا كشته ! وباز افتاده به جانم" .
اين دفعه چند تا قلچماق ديگرهم آمدند كمكش و ديگر جای سالم در بدنم نبود؛ يه لحظه گريه كنان فرياد زدم : " بابا من ايرانيم ، رحم كنيد". يه پیر مرد با لهجه عربى گفت :" آى بى پدر،ايرانى ام بلدى؟ جوان ها اين منافق را بيشتر بزنيد!"ديگر لشم را نجات دادند و اينجا آوردند. حالا همكه حال و روز من را مى يينيد. "
پرستار آمد تو و بااخم و تخم گفت : " چه خبره ؟ آمده ايد عيادت ياهرهركردن . ملاقات تمامه . بريد بيرون! " خواستيم با عزيز خداحافظى كنيم كه ناگهان يه نفر با لباس بيمارستان پريد تو و نعره زد:" عراقى مزدور مىكشمت ! عزيزضجه زد:" ياامام حسين .بچه هاخودشه .جان مادرتان مرا از اينجا نجات دهيد!"
منبع : مجله یادگاران ماندگار ، شماره 13 ، تابستان 86 – برگرفته از www.askquran.ir

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

شب وقتی خسته ای و می خوای زودتر بخوابی؛ تازه چشمم رو هم نیفتاده که یه دفعه از خواب می پری و از رختخواب بلند میشی و می بینی همسایه پایینی مهمون داشته و حالا هم دارند تشریف می برند.
تو مراسم و مهمانی ها به محض اینکه اعلام رفتن کنیم، خداحافظی ها از همون کف زمین که نشستیم شروع میشه و تا چشم کار میکنه، تا جایی که همدیگه رو اندازه یه مورچه می بینیم، ادامه پیدا میکنه؛ خب احمد آقا ، صغرا خانم! " خیلی زحمت دادیم، با اجازه تون از حضورتون مرخص میشیم.” با گفتن یه همچین جمله ای، تراژدی سریال یانگوم وار خداحافظی شروع می شه. بیشتر از چهل بار توی خونه یارو خداحافظی می کنیم. حالا حساب کنید مثلا ۶ نفر آدم اومدن مهمونی و حالا دارن می رن بیرون. به طور مستمر و بی وقفه همه می گن ... خداحافظ ....
صاحب خونه بدبخت، پس از کلی پذیرایی و دولا و راست شدن حالا باید به اتفاق اهل و عیال بره دنبال مهمون ها، مستمراً جواب خداحافظیه اونا رو بده؛ خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ ، قربون شما ، خداحافظ ، خداحافظ ، ببخشید بد گذشت، خداحافظ ، خداحافظ…”
حالا اومدن دم در ؛.... خب اصغر آقا ببخشید مزاحم شدیم ، تو رو خدا شما هم یه شب تشریف بیارین. ... خداحافظ ، خداحافظ ، چشم، حتماً مزاحم میشیم، سلام برسونین ، خداحافظ ، خداحافظ…”
توی این دسته اگر تعداد خانم ها از دو نفر بیشتر باشه که دیگه واویلاست. تازه دم در خونه یادشون می افته دستور پختن قورمه سبزی و رنگ موها و آخرین خریدها و جدیدترین دکوراسیون رو به هم بگن و تو تمام این مدت صدای دلنشین «خداحافظ ، خداحافظ» مرتباً به گوش می رسه. حالا همه سوار ماشین شدن و سرنشینان از چهار طرف ماشین تا کمر بیرون اومدن و دارن دست تکون می دن ؛ ... خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ “
راننده هم برای عرض ارادت اون موقع شب ۵ تا ۶ بوق به معنی «خداحافظ» برای مستقبلین میزنه. حالا دیگه ماشین رسیده ته کوچه و این بار دیگه فریاد می زنن ؛ خداحافـــــــــــــظ ، خداحافـــــــــــــــظ ، خداحافـــــــــــــظ…” آخه یکی نیست بگه مگه میخواین برین سینه کش قبرستون که دل نمی کنین از هم!؟
تازه فردا ساعت ۱۱ صبح یکی از خانم هایی که دیشب مهمون بوده زنگ میزنه به صغرا خانم و میگه: صغرا جون ممنون بخاطر پذیرایی دیشب؛ والله زنگ زدم بگم دیشب این بچه ها حواسم را پرت کردن یادم رفت ازت خداحافظی کنم!!!”
www.bata.ir

 

نوشته شده در تاريخ شنبه 18 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ شنبه 18 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ شنبه 18 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

فتو طنزیم - بانک یعنی اعتماد

نوشته شده در تاريخ شنبه 18 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ شنبه 18 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ جمعه 17 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

 


سه نفراز هموطنامون برای شرکت در یه کنفرانس بین المللی در باره تمدن بیقواره و دموکراسی بد قواره وارد سرزمین یانکی ها یا همون آمریکا شدند . برای رفتن به کنفرانس سه نفر هموطنمون از ترن استفاده کردند ، اما سه نفر با یه بیلط !!! در ایستگاه قطار سه نفر از یانکی ها برای شرکت در همین کنفرانس با هموطنان همسفر شدند اما این سفر هر کدام یک بلیط خریدند. اما در کمال تعجب دیدند که هموطن هامون سه نفرشان یک بلیط خریده اند. یکی از یانکی ها گفت: چطور است که شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از هموطن ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهیم.
همه سوار ترن شدند. آمریکایی ها( یانکی ها ) ، روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشان قفل کردند. بعد، مامور کنترل ترن آمد و بلیط ها را کنترل کرد. بعد، در توالت را زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط آمد بیرون، مامور ترن آن بلیط را نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این را دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بوده است.
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند در بازگشت همان کار ایرانی ها را انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشان پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که آن سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشانت بدهم.
سه آمریکایی و سه ایرانی سوار ترن شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها وترن حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت ترن یکی از ایرانی ها از توالت بیرون آمد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط ، لطفا !!!
chemist-sbu-89.mihanblog.com

 

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 17 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

روزی مردی به سفر می رود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه می شود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم می گیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را می نویسد اما در تایپ آدرس دچار اشتباه می شود و بدون این که متوجه شود نامه را می فرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا آشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر می رود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش می کند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش می رود و مادرش را بیهوش می بیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد؛
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
می دونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا میاد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای که چه قدر اینجا گرمه !!!
www.iran20.ir

نوشته شده در تاريخ جمعه 17 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

دیروز ؛...
- سلام آقا باقر!
- سلام محمود جان !
- ماشاالله عکست خوش تیپ افتاده باقر !
- توهم عکست فوتبالیه و ورزشکاریه !
- باقر ! بزرگ شدی چی کاره می خوای بشی ؟
- خلبانی رو دوست دارم ! توچی محمود ؟
- یا سیاستمدار ، یا دکتر مهندس ! چطورمگه ؟
- همینجوری
! شاید بعدا به تور هم خوردیم !
امروز ؛ ....
- جناب دکتر قالیباف این مترو را ول کن ! بچسب به منوریل ! من علمی بر رسی کردم ! حدود چند صد ساعت کارشنا سان روش کار کردن ! جواب می ده به خدا !
- جناب احمدی نژاد ، کوتاه بیا ! این آقا زاده ر و چی کار کنم ؟
- جناب دکتر قالیباف ! اونو بسپار به من ! حلاجیش با من !
- جان دکتر ! نمیشه ! من نمی تونم تو چش حاجی نگاه کنم !
- دکتر جان ! تو که از قدیم بلن پرواز بودی ! می تو نی ! یادته می گفتی می خوای خلبان بشی و شدی !
- جناب رییس جمهور ! خلبانی با سیاست فرق می کنه !
- جناب شهردار ! برادر تو که هرکاری من کردم ، عینا از رو دستم کپی کردی ، اینم روش !
- جناب دکتر ! اینو خوب نیومدی ! هردومون از رییس جمهور فرانسه که قبلش شهردار بود رونویسی کردیم !
- حیف جناب شهردار ! که روزه سکوت وحدت دارم ؛ ولی اونی که تو فکرته ،.... ؛ لو لو برد ! من آب رو ریختم همو نجاش ! به این می گن فوت کوزه گری ! دوره بعد اگر معاون رییس جمهور شدم ؛ باغشهر ایرانی را علم می کنم دیگه نیازی به منوریل و مترو نیست .

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 15 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 14 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

دنیای تحت سیطره کودکان

نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |


وقتی چیزی از رسول خدا صل الله علیه و آله  درخواست می‌شد،  اگر آقا قصد انجام اونو داشت ،پاسخ می‌دادند بلی! .  ولی اگه  خوشش نمی اومد که جواب بده ، سکوت می‌فرمودند ! و لی پاسخ منفی نمی‌دادند . طرف مقابل هم می فهمید که باید زحمت و کنه و با سکوت آقا  تا آخرشو می خوند که نبایستی این خواهشو می کرد. شوخی‌ها و مزاح‌های پیامبر اسلام صل الله علیه و آله ، هم خیلی خیلی، پیامبرانه بود .چندتاشو سواکرده و باقلوایی اش رو  ، به عنوان حلال ترین خنده عید مبعث تقدیم می کنیم . خوش باشید و حالشو ببرید و عیدتون مبارک !



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 6 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

حسین آقا صرفی، پس از چندین سال کار در دبیرستان و دانشگاه و تربیت معلّم امسال به گفته خودش ،البته نگفته چه سالی بوده ، یعنی هر موقع برید ،بلاگ «آیینه صدای» ایشون ،به نشانی ayeneyeseda.blogfa.com اونسال همون سالیه که ایشون تصمیم گرفتند از امکانات اینترنت استفاده کنن و مطالبی را که در این مدّت فراهم دیده اند به عنوان مهمات جبهه فرهنگی و ادبی در اختیار رزمنده های جبهه سایبری بذارند . البته بلاگ ایشون جنبه طنز نداره . از آنجایی این حقیر یعنی «طنزیمک» - چون جناب استاد در شش و بش این بود که چه بنویسیم که جلوی این همه طنازان پارسی گو ی ؛ که انگار نافشونو با طنز و خنده بریدند کم نیاریم ! بنده از جوهر موجود در اکنت ( همان مجوزنامه کارتی ) استفاده نمودم تا صفحه سفید نماند - ، در این پست اول ، گفتیم چراغ اول را با وب نوشته های داداش صرفی روشن کنیم و همین اول کار بگیم طنزیم یعنی چی ؟! تا بعد بیشتر باهم گپ و گفت کنیم. حتما استاد طنزیم باشی می دانند ، ولی این حقیر هنوز نمی دونم که حاج آقا محسن قرائتی چرا گفته « خنده حلال » ، و منظورش چی بوده ؟! اگر خداییش شما می دونید به اینجانب بگیدتا باز نشرش کنم !  و صد البته مطالب ارسالی ، بایدهم در قالب و هم محتوای،  مورد علاقه استاد طنزیم باشی  براساس خنده حلال باشه !



ادامه مطلب...

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.