خنده حلال ؛ پیوند لب با لوچه سایبری
گل باش تا هم قوطی عطار شوی
نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

بی تو آنلاین شبی باز از آن Room گذشتم.
همه تن چشم شدم. دنبال ID تو گشتم.
شوق دیدار تو لبریز شد از Case وجودم.
شدم آن User دیوانه که بودم.
وسط صفحه دسکتاپ، ROOM یاد تو درخشید
DING صد پنجره پیچید
شکلکی زرد، بخندید
یادم آمد که شبی با هم از آن Room گذشتیم.
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم.
تو همه راز های Hack ریخته در Booter های سیاهت.
من همه محو تماشای PM هایت.
Talk صاف و Room آرام، بخت خندان و زمان رام.
منو تو (و بقیه) همه دلداده به آواز روی Voice.
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن.
لحظه ای چند بر این Room نظر کن.
Chat آیینه عشق گذران است.
تو که امروز نگاهت به ای میلی نگران است.
باش فردا که دلت با ID دگران است.
تا فراموش کنی چندی از این Room سفر کن.
با تو گفتم حذر از Room ندانم...
ترک chat کردن، هرگز نتوانم، نتوانم
روز اول که emailام به تمنای تو پر زد
مثل spam، توی Inbox تو نشستم
تو Delete کردی ولی من نرمیدم، نگسستم
باز گفتم که تو یک Hacker و من User مستم
تا به دام تو در افتم Room ها رو گشتم و گشتم
تو مرا Hack بنمودی، نرمیدم، نگسستم
Roomی از پایه فرو ریخت
Hackerی، Ignore تلخی زد و بگریخت
Hard بر مهر تو خندید
CPU از عشق تو هنگید
رفت در ظلمت شب، آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از User آزرده، خبر هم
نکنی دیگر از آن Room گذر هم
بی تو اما، به چه حالی من از آن Room گذشتم!

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود.
ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد.
البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.
قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!
این بود انشای من.

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

1)
در باغ عاشقی!

سرو چموش من چرا میل چمن نمی کند (=چمن میل نمی کند؟)
(2)
حالات مختلفه!
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت... "سایه"
دیگر حالات عاشق:
عشقم نمی کشد(!) که در آعوش گیرمت!
...زورم نمی رسد(!) که در آغوش گیرمت!
طولی نمی کشد(!) که در آغوش گیرمت!
عقلم نمی رسد(!) که در آغوش گیرمت!
طوری نمی شود(!) که در آغوش گیرمت!
بابات نمی دهد(!) که در آعوش گیرمت!!
بقیه حالات را بی زحمت خودتان تکمیل کنید!
(3)
طالح یمن!
آن ظالم مستبد که باشد مزدور
بر خلق یمن چیره شده با زر و زور
طالح صفت است و نام صالح دارد
برعکس نهند نام زنگی، کافور!
(4)
سوال فلسفی
من که فکر می کنم ،پس چرا نیستم؟؟!
(5)
سیری در واژه های ناخوانای نسخ خطی:
عشق پیدا شد و .... به همه عالم زد
... پیری گر بجنبد سر به رسوایی زند
دردا که ...پنهان خواهد شد آشکارا
من ندانستم از اول که تو بی....
ای مرگ بیا که زندگی ما را ...
(6)
مدارج ترقی!
به خاطر موفقیتش همه دوستان را - در حوزه هنری- به بستنی مهمان کرد.
یکی گفت:ان شاءالله مدارج ترقی را طی کنید و رئیس جمهور هم بشوید!
گفت:و حتی بالاتر، شاید رئیس دفترش!!
(7)
حسرت
...بهار توبه شکن می رود چه چاره کنم؟!

 

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ جمعه 24 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

همین چند هفته پیش بود که یک ایرانی داخل بانک در منهتن نیویورک شد و یک بلیط از دستگاه گرفت. وقتی شمارش از بلندگو اعلام شد بلند شد و پیش کارشناس بانک رفت و گفت که برای مدت دو هفته قصد سفر تجاری به اروپا را داره و به همین دلیل نیاز به یک وام فوری بمبلغ ۵۰۰۰ دلار داره.
کارشناس نگاهی به تیپ و لباس موجه مرد کرد و گفت که برای اعطای وام نیاز به قدری وثیقه و گارانتی داره.. و مرد هم سریع دستش را کرد توی جیبش و کلید ماشین فراری جدیدش را که دقیقا جلوی در بانک پارک کرده بود را به کارشناس داد و رئیس بانک هم پس از تطابق مشخصات مالک خودرو بالاخره با وام آقا موافقت کرد آنهم فقط برای دو هفته. کارمند بانک هم سریع کلید ماشین گرانقیمت را گرفت وماشین به پارکینگ بانک در طبقه پائین انتقال داد.
خلاصه مرد بعد از دو هفته همانطور که قرار بود برگشت ۵۰۰۰ دلار + ۱۵٫۸۶دلار کارمزد وام رو پرداخت کرد. کارشناس رو به مرد کرد و از قول رئیس بانک گفت :” از این که بانک ما رو انتخاب کردید متشکریم” و گفت ما چک کردیم ومعلوم شد که شما یک مولتی میلیونر هستید ولی فقط من یک سوال برام باقی مانده که با این همه ثروت چرا به خودتون زحمت دادین که ۵۰۰۰ دلار از ما وام گرفتید؟
ایرونی یه نگاهی به کارشناس بیچاره کرد و گفت: تو فقط به من بگو کجای نیویورک میتونم ماشین ۲۵۰٫۰۰۰ دلاری رو برای ۲ هفته با اطمینان خاطر و با فقط ۱۵٫۸۶ دلار پارک کنم؟!
www.bata.ir

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

 

صندوق صدقات و مرجمک
مرجمک  کارت عابر بانکش رو می اندازه توی صندوق صدقات می گه؛  اگه هفتاد بلا رو از من و همه  فک و فامیلم رفع کردی ! رمزش رو بهت میگم!
گل آقا و مرجمک
به مرجمک می گن دوست داشتی جای گل آقای خدا بیامرز بودی؟ می گه: نه. می گن: چرا؟ می گه: چون منم  از خنده زود  می مردم  !
گچ سوسک کش
مرجمک چند روز پشت سر هم می رفت گچ سوسک کش می خرید. مغازه دار ازش می پرسه چرا اینقدر گچ سوسک کش می خری؟ می گه: آخه هرچی اینا رو پرت می کنم به سوسک ها نمی خوره!
آرپیچی
مرجمک آرپیجی رو بر عکس گذاشته بوده روی شونش. شلیک می کنه، بر می گرده می بینه همه ی خودی ها مُردن! می گه ببین خودی ها رو که این جوری کرده ! وسط  دشمن چه کارا که  نمی کرده!
دربست
مرجمک سوار تاکسی میشه در رو نمی بنده. راننده می گه: در رو ببند. می گه: شما مگه  اون خانومه ای ؟ !
برفک
مرجمک  تلویزیونشو می ذاره زیر آفتاب تا برفک هاش آب شه.
 هزینه مراسم ختم
مرجمک مادر بزرگش می میره. بهش می گن مراسم نمی گیرید ؟می گه نه،هزینه عزا و مراسم را می خوام خرج عروسی یه مستحق کنیم ! می پرسن : مثلن کی ؟ می گه : خب  پدر بزرگم دیگه !
شیرین کام باشید
مرجمک  می ره دستشویی عمومی، طولش می ده وقتی بیرون میاد بیرون بهش می گن خسته نباشید،  می گه شیرین کام باشید!
نوحه  شاد
بچه محل مرجمک اینا ،  تو ماشینش آهنگ عربی شاد  گذاشته بود با صدای بلند. بهش گیر می دن می گه: مگه ماه عزا نوحه شاد گوش کردن حرامه ؟!
کجا بودید !
مرجمک  از مادرش پرسید: وقتى که من به دنیا آمدم تو کجا بودى؟در بیمارستان عزیزم.پدرم کجا بود؟البته در دفتر کارش.پدربزرگ و مادر بزرگ؟خانه خودشان، کجا مى‏خواستى باشند؟مرجمک  غرغر کنان گفت: همیشه همین طور بوده،  هنوزم هر وقت خونه مى‏ام، کسى نیست.
زنبور عسل
به مرجمک می گن به زنبورهایی که از کندو محافظت می کنن چی می گن؟می گه: بهش می گن  خسته نباشید!
حمله سازی با آش
به مرجمک می گن با آش جمله بساز. می گه:  بسیجیاش صلوات!
 

 

نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

اوايل جنگ بود. و ما با چنگ و دندان وبا دست خالى، با دشمن تا بن دندان مسلح مى جنگيديم . بين ما ، يكى بود كه انگار دو دقيقه است از انبارذغال بيرون آ مده بود؛ اسمش عزيز بود. شب هامى شد مرد نامرئى! چون همرنگ شب مى شد. و فقط دندان سفیدش پيدا مى شد. زد و عزيزتركش به پايش خورد و مجروح شد وفرستادنش به عقب.
وقتى خرمشهر سقوط كرد، چقدر گريه كرديم و افسوس خورديم . اما بعد هم قسم شديم تا دوباره خرمشهر را به ايران باز گردانيم . يكهو ياد عزیز افتاديم . قصد كرديم به عيادتش برويم .با هزار مصيبت آدرسش را در بيمارستانى پيداكرديم و چند كمپوت گرفتيم و رفتيم به سراغش .پرستار گفت كه در ا تاق 110است . اما در اتاق 110سه مجروح بسترى بودند. دوتايشان غريبه بودندو سومى سر تا پايش پانسمان شده بود و فقطچشمانش پيدا بود. دوستم گفت : "اينجا كه نيست برویم شايد اتاق بغلى باشد!" يك هو مجروح باند پیچى شده شروع كرد به ول ول خوردن وسر وصدا كردن .
گفتم :" بچه ها اين چرا اين طورىمى كنه ؟ نكنه موجيه ؟ " يكى از بچه ها با دلسوزى گفت :" بنده ى خدا حتما زير تانك مانده كه اينقدر درب و داغون شده !" پرستار از راه رسيد وگفت :" عزيزرا ديديد؟" همگى گفتيم :" نه كجاست ؟"پرستار به مجروح باند پیچی شده اشاره كرد وگفت :" مگر دنبال ايشان نمى كرديد؟" همگى باهم گفتيم : "چى؟اين عزيزه !؟ " رفتيم سر تخت .
عزيز بدبخت به يك پايش وزنه آ ويزان بود و دودست و سر و كله و بدنش زير تنزيب هاى سفيدگم شده بود.با صداى گرفته وغصه دارگفت :" خاكتو سرتان .حالا دیگه منو نمى شناسید؟" يه هو همه زديم زير خنده . گفتم :" تو چرا اينطور شدى؟ يك تركش به پا خوردن كه اينقدر دستك دنبك نمى خواهد ."
عزيز سر تكان داد و گفت :" ترکش خوردن پيشكش .بعدش چنان بلایى سرم آمد كه تركش خوردن پيش آن نازكشيدن است !" بچه ها خنديدند. آن قدربه عزيز اصراركرديم تا ماجراى بعد ازمجروحيت اش را تعريف كند.
عزیز گفت ؛ وقتى تركش به پام خورد مرا بردن عقب و تو يك سنگر كمى پانسمانم كردند و رفتند بيرون آ مبولانس خبر كنند. تو همين گير و دار يه سرباز موجى را آ وردند انداختن تو سنگر. سرباز چند دقيقه اى با چشمان خون گرفته ، بر و بر، مرا نگاه كرد. راستش من هم حسابى ترسيده بودم و ماست هايم را كيسه كرده بودم . سرباز يه هو بلند شد و نعره اى زد:" عراقى پست مى كشمت !"
چشمتان روز بد نبينه ، حمله كرد بهم و تا جان داشتم كتكم زد. به خدا جورى كتكم زد كه تا عمر دارم فراموش نمى كنم . حالا من هر چه نعره مى زدم و كمك مى خواستم كسى نمى آ مد . سربازه آ نقدر زد تا خودش خسته شد وافتاد گوشه اى واز حال رفت . من فقط گريه مى كردم و از خدا مى خواستم كه به من رحم كند و او را هرچه زودتر شفا دهد.
بس كه خنديده بوديم داشتيم از حال می رفتیم دو مجروح دیگر هم روی تخت هايشان بس كه خنديده بودندداشتند بال بال مى زدندو كركر مي كردند.عزيزناله كنان گفت :"کوفت و زهرمار... هرهر... خنده داره؟؟ تازه بعدش را بگويم . يه ساعت بعد به جاى آمبولانس يه وانت آوردند ومن وسرباز موجى را انداختند عقبش و تارسيدن به اهواز يه گله گوسفند نذركردم دوباره قاطى نكند. تا رسيديم به بيمارستان اهواز دوباره حال سرباز خراب شد. مردم گوش تا گوش بیمارستان ايستاده بودندوشعار مى دادند و صلوات مى فرستادند. سربازموجى نعره زد و گفت : " مردماين يك مزدور عراقى است . دوستان مرا كشته ! وباز افتاده به جانم" .
اين دفعه چند تا قلچماق ديگرهم آمدند كمكش و ديگر جای سالم در بدنم نبود؛ يه لحظه گريه كنان فرياد زدم : " بابا من ايرانيم ، رحم كنيد". يه پیر مرد با لهجه عربى گفت :" آى بى پدر،ايرانى ام بلدى؟ جوان ها اين منافق را بيشتر بزنيد!"ديگر لشم را نجات دادند و اينجا آوردند. حالا همكه حال و روز من را مى يينيد. "
پرستار آمد تو و بااخم و تخم گفت : " چه خبره ؟ آمده ايد عيادت ياهرهركردن . ملاقات تمامه . بريد بيرون! " خواستيم با عزيز خداحافظى كنيم كه ناگهان يه نفر با لباس بيمارستان پريد تو و نعره زد:" عراقى مزدور مىكشمت ! عزيزضجه زد:" ياامام حسين .بچه هاخودشه .جان مادرتان مرا از اينجا نجات دهيد!"
منبع : مجله یادگاران ماندگار ، شماره 13 ، تابستان 86 – برگرفته از www.askquran.ir

نوشته شده در تاريخ دو شنبه 20 تير 1390برچسب:, توسط طنزیم باشی |

شب وقتی خسته ای و می خوای زودتر بخوابی؛ تازه چشمم رو هم نیفتاده که یه دفعه از خواب می پری و از رختخواب بلند میشی و می بینی همسایه پایینی مهمون داشته و حالا هم دارند تشریف می برند.
تو مراسم و مهمانی ها به محض اینکه اعلام رفتن کنیم، خداحافظی ها از همون کف زمین که نشستیم شروع میشه و تا چشم کار میکنه، تا جایی که همدیگه رو اندازه یه مورچه می بینیم، ادامه پیدا میکنه؛ خب احمد آقا ، صغرا خانم! " خیلی زحمت دادیم، با اجازه تون از حضورتون مرخص میشیم.” با گفتن یه همچین جمله ای، تراژدی سریال یانگوم وار خداحافظی شروع می شه. بیشتر از چهل بار توی خونه یارو خداحافظی می کنیم. حالا حساب کنید مثلا ۶ نفر آدم اومدن مهمونی و حالا دارن می رن بیرون. به طور مستمر و بی وقفه همه می گن ... خداحافظ ....
صاحب خونه بدبخت، پس از کلی پذیرایی و دولا و راست شدن حالا باید به اتفاق اهل و عیال بره دنبال مهمون ها، مستمراً جواب خداحافظیه اونا رو بده؛ خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ ، قربون شما ، خداحافظ ، خداحافظ ، ببخشید بد گذشت، خداحافظ ، خداحافظ…”
حالا اومدن دم در ؛.... خب اصغر آقا ببخشید مزاحم شدیم ، تو رو خدا شما هم یه شب تشریف بیارین. ... خداحافظ ، خداحافظ ، چشم، حتماً مزاحم میشیم، سلام برسونین ، خداحافظ ، خداحافظ…”
توی این دسته اگر تعداد خانم ها از دو نفر بیشتر باشه که دیگه واویلاست. تازه دم در خونه یادشون می افته دستور پختن قورمه سبزی و رنگ موها و آخرین خریدها و جدیدترین دکوراسیون رو به هم بگن و تو تمام این مدت صدای دلنشین «خداحافظ ، خداحافظ» مرتباً به گوش می رسه. حالا همه سوار ماشین شدن و سرنشینان از چهار طرف ماشین تا کمر بیرون اومدن و دارن دست تکون می دن ؛ ... خداحافظ ، خداحافظ ، خداحافظ “
راننده هم برای عرض ارادت اون موقع شب ۵ تا ۶ بوق به معنی «خداحافظ» برای مستقبلین میزنه. حالا دیگه ماشین رسیده ته کوچه و این بار دیگه فریاد می زنن ؛ خداحافـــــــــــــظ ، خداحافـــــــــــــــظ ، خداحافـــــــــــــظ…” آخه یکی نیست بگه مگه میخواین برین سینه کش قبرستون که دل نمی کنین از هم!؟
تازه فردا ساعت ۱۱ صبح یکی از خانم هایی که دیشب مهمون بوده زنگ میزنه به صغرا خانم و میگه: صغرا جون ممنون بخاطر پذیرایی دیشب؛ والله زنگ زدم بگم دیشب این بچه ها حواسم را پرت کردن یادم رفت ازت خداحافظی کنم!!!”
www.bata.ir

 

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.